سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/7/9
5:20 عصر

عاشقان عیدتان مبارک

بدست نسیم سحر در دسته

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت

صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

اسعدالله ایامکم

 

افسوس که ماه رمضان آمد و رفت

آن توبه ده پیر و جوان آمد و رفت

از بهر صلاح کار ما آمده بود

از دست فساد ما به جان آمد و رفت

                                                      کلب علی تبریزی

 

عید آمد و عید آمد و آن بخت سعید آمد

برگیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون، غلغل شنواز گردون

کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان، رقصان و غزل گویان

کان قیصر مه رویان زان "قصر مشید" آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی

کان خوبی و زیبایی بی مثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستن، داوود نبی مستش

تا موم کند دستش، گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما

برعید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد؟

زو زهر شکر گردد، زو ابر قمر گردد

زو تازه و تر گردد هر جا که قدیم آمد

برخیز و به میدان رو، در حلقه رندان رو

رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غمهاش همه شادی، بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی، صد باغ مزید آمد

 من بنده آن شرقم، در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبرکن از گفتن چون صبر کلید آمد

                                                               مولانا

 


87/7/9
12:23 عصر

ثانیه های گرانبها

بدست نسیم سحر در دسته

ساعت های آخر...........

دقیقه های آخر............

ثانیه های آخر.............

و عجب این ثانیه ها نامردند

دوست ندارم ماه رمضان تموم بشه آخ به کی بگم

آخه نمی دونم هنوز منو بخشیده یانه؟

اصلا نمی دونم خوب مهمونی بودم یانه؟

هیچوقت از رحمتت مأیوس نمی شوم فقط می خوام ازت اگه تا امشب دستی به سرم نکشیدی اگه لایق اون دستای قشنگت نبودم امشب دیگه بیا آقایی کن و منو ببخش، ببخش، ببخش........

میگن امشب از شب قدر هم ارزشش بالاتر هرکسی که تا حالا فکر می کنه بخشیده نشده باید امشب از خدا عیدی بگیره

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست

آقاجون شاید من تنبل باشم

شاید یک ماه تموم کاهلی کردم

ولی امشب دیگه نه

آنقدر در میزنم این خانه را تا ببینم عاقبت روی صاحبخانه را.


87/7/4
11:21 صبح

اقرب من حبل الورید

بدست نسیم سحر در دسته

داستان کوه نوردی که تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.

شب بلندی های کوه را در بر گرفت و مرد هیچ چیز نمی دید.همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده بود به قله که پایش لیز خورد و در حالی که سقوط می کرد از کوه پرت شد و فقط لکه های سیاه در مقابل چشمانش می دید.احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه ی جاذبه او را در خود گرفت و فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است ناگهان طناب گیر کرد و بدنش میان زمین و آسمان معلق ماند.در لحظه ی سکون چاره نداشت جز این که فریاد بزند..

-خدایا کمکم کن.

-ناگهان صدای پر طنینی در آسمان پیچید:ازمن چه می خواهی؟

-ای خدا نجاتم بده! . . .

-واقعا باور داری که می تونم تو رو نجات بدم؟ . . .

-البته باور دارم. . .

-اگر باور داری طناب دور کمرت رو پاره کن . . .  

یک لحظه سکوت ...  

و  مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوه نورد یخ زده را مرده پیدا کردند که بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود. و او کمتر از یک متر با زمین فاصله نداشت.

پی نوشت:

قابل توجه اونایی که میگن خدا ما رو نمی بینه. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید. مشکل از ماست نه از خدای بی همتا

خدا جون خیلی مهربونی،بی نهایت مخلصتم


87/7/3
12:46 عصر

چشم پوشی

بدست نسیم سحر در دسته

  

www.yekdeli.parsiblog.com

 اَللّهمًّ اغْسِلْنى فیه مِنَ الذُّنُوبِ وَ طَهَّرْنى فیهِ مِنَ العُیُوبِ و امْتَحِنْ قَلْبى فیه بِتَقْوَى القُلُوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبینَ.

خدایا بشوی مرا در این ماه از گناه و پاکم کن در آن از عیبها و آزمایش کن دلم را در آن به پرهیزکاری دلها، ای چشم پوش لغزشهای گناهکاران.

پی نوشت: اینجا را کلیک کنید فکر می کنم بی ربط با این ایام و ماه عزیز نباشد برای کسانیکه ناامیدند.


87/6/29
1:39 عصر

کلاف سر در گم

بدست نسیم سحر در دسته

آنتوان در بیابانی زندگی می کرد که مرد جوانی به او رسید و گفت:
 پدر ، هرچه داشتم فروختم و پولش را به فقرا دادم. فقط چند تکه چیز نگه داشتم که برای زندگی در این جا به دردم می خورد. دلم می خواهد شما راه رستگاری را نشانم دهید.
آنتوان قدیس از آن جوان خواست که همان چند تکه چیزی را هم که نگه داشته بود بفروشد و با پول آن مقداری گوشت از شهر بخرد و در مراجعت از شهر ، گوشت ها را با نخ به بدنش ببندد.
جوان مطابق این راهنمایی عمل کرد . هنگامی که به بیابان بر می گشت ، سگ ها و بازها به هوای گوشت به او حمله کردند . وقتی به پدر روحانی رسید ، گفت:
 من آمدم!
و بدن مجروح و لباس پاره اش را به او نشان داد. قدیس گفت:
 کسانی که راه جدیدی را در پیش می گیرند و در همان حال می خواهند که اندکی از زندگی گذشته را هم حفظ کنند، عاقبت به خاطر گذشته شان به رنج می افتند.

پی نوشت:

خود کرده را تدبیر نیست

خدایا من گم شده ام.......


87/6/18
2:46 عصر

کارت دعوت

بدست نسیم سحر در دسته

بِسْمِ اَلله الرَّحْمنِ الرَّحیِم

اَللهُمًّ اَنّی اَسئَلُک الاَمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلّا مَن اَتىَ اللهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ

وَ اَسئَلُکَ الْاَمانَ یِوْمِ یَفِرُّ الْمِرْءَ مِنْ اَخیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیِه

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ، اَنْتَ الْمِوْلى وَ اَ نَا الْعَبْدُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلَّا الْمَوْلى

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ، اَنْتَ الْحَىُّ وَ اَنَا الْمَیِّتُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَیِّتَ اِلَّا الْحَىُّ

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ، اَنْتَ الْعزیزُ وَ اَنَا الذَّلیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلَّا الْعَزیزُ

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ، اَنْتَ الَخالِقُ وَ اَنَا الْمَخْلُوقُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ اِلَّا الْخالِقُ

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ، اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعیفُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلَّا الْقَوْىُّ

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ،  اَنْتَ الرّازِقُ وَ اَنَا الْمَرْزُوقُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْزُوقَ اِلّاَ الرّازِقُ

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ،  اَنْتَ الْمُتَکَبِّرُ  وَ اَنَا الْخاشِعُ وَ هَلْ یَرْحَمُ  الْخاشِعَ اِلَّا الْمُتَکَبِّرُ

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ،  اِرْحَمْنی بِرَحْمَتِکَ وَ ارْضَ عَنّى بِجوُدِکَ و کَرَمِکَ.........

پی نوشت:

سفره ی مهمانی خدا پهن شده و همه بر سر این سفره دعوت هستند اگر کسی از خودش پذیرایی نکند  بازنده محسوب خواهد شد. امید دارم از آن دسته افراد نباشیم که روز آخر ماه مبارک پشیمان باشیم از لحظات سپری شده که خوب از آن استفاده نکردیم.

خدایا رحمت خاصت  را شامل همه ی ما قرار ده و بر گناهانمان قلم عفو بکش. آمین یا رب العالمین.

 


87/6/18
1:0 عصر

تمنا

بدست نسیم سحر در دسته

 

www.yekdeli.parsiblog.com

یا رب 

نظر تو بر نگردد

پی نوشت: ما را به دعا کاش فراموش نسازند/ رندان سحر خیر که مشغول دعایند


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >